کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم .
جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند . روز و شب دارد ، روشنی دارد ، تاریکی دارد ، کم دارد ، بیش دارد .
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ، تمام می شود ، بهار می آید"
دیدم گوشه ی همین صفحه
نوشته ام :
" از یک جایی به بعد ، حال آدم خوب نمی شود"
حرفم را پس گرفتم ، خط زدم جمله ی خودم را اصلا همانی که دولت آبادی گفته.
از یک جایی به بعد ، آدم آرام می گیرد ، بزرگ می شود ، بالغ می شود و پای تمام اشتباهاتش می ایستد ، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد .
دنبال مقصر نمی گردد .
قبول می کند گذشته اش را .
انکار نمی کند آن را .
نادیده اش نمی گیرد ، حذفش نمی کند ، اجازه می دهد هرچه هست ، هرچه بوده در همان گذشته بماند . حالا باید آینده را بسازد ، از نو ، به نوعی دیگر .
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است ، غنیمت است ، نعمت است ، قدرش را بداند و آن را فدای آدمهای بی مقدار نکند .
همه ی این ها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش ، توی روح و روانش .
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته :
اصلا از یک جایی به بعد حال آدم خوب می شود .
#مریم_سمیع_زادگان
درباره این سایت